هنوز دور موتور ماشین نایستاده بود که ، شاخ شمشاد جلوی در ماشین سبز شد، عین سرو، قلم اش روی کاغذ لغزید و گفت : سیصد تومن !
پرسیدم : منی چند؟
خم شد و نگاهم کرد و گفت: مثل اینکه تازه اومدی ؟
گفتم: تو و آقای شهردار تازه اومدین ، من که سال هاست اینجا زندگی می کنم .
قبض را گرفت جلوی رویم ، بالاخره دردسرتان ندهم ، یک روزنامه 500 تومن برایم آب خورد . نوش جان آقای شهردار !ببخشید ، نوش جان شهرداری ... می دونستید ، ساختمان شهرداری رامسر ، روی قبرستان بناشده است . پس به نیت اموات ....